دیروز،2شنبه دهم مرداد نود و شش،در راه برگشتن از چشمه بودیم که وقتی از روستای هونجان در حال گذر بودیم با بانوانی مواجه شدیم که چادرهای مشکی به سر کرده و مثل قدیم ها،دسته جمعی سر کوچه و دم خانه ها نشسته بودن...برایمان جای سوال داشت که چه اتفاقی افتاده؟!
عده ای از آن ها را دیدیم که به سوی ورودی روستا در حال پیاده روی بودن؛رسیدیم به ورودی روستا و ماشین پلیس دیدیم و همینطور جمعیتی که کنار ماشینی ایستاده بودن!با خود گفتیم حتما تصادفی شده!تا رسیدیم به تجمع و دیدیم روی آن مینی بوس نوشته کاروان خادمان امام رضا(ع)!!!
از ماشین ها پیاده شدیم و به آن سوی خیابان رفتیم.
شروع کردم به فیلم گرفتن خادمان از جلویم رد شدن،هنوز به طور کامل دور نشده بودن که دیدم مامان و خاله ام به پرچمی سبز دست زدن و پدرم خم شده و پرچم را می بوسد!!تا به خودم اومدم و فیلم رو قطع کردم و خواستم برم سمت پرچم با سرعت ازم دور شدن و راهی داخل روستا شدن!به دنبالشون رفتیم و وارد بیت العباس آن روستا شدیم.
خادم بیت العباس صحبتی کرد و میکروفن رو به یکی از خادمان امام رضا داد؛بعد از خواندن صلوات خاصه امام رضا(ع) و مداحی کمی میکروفن رو به روحانی کاروان داد؛وسط صحبت های آن خادم "روحانی کاروان" دو تن از خدام امام رضا آن پرچم سبز رو بین مردم آوردن...
ناخودآگاه اشک هایم به شدت جاری شد و تنها چیزی که در دل و ذهنم سپری می شد طلب آمرزش بود و آرزوی زیارت آقا؛پرچم بهم نزدیک و نزدیک تر می شد تا رسید به من و گرفتمش و بوسیدمش و هنگام رد شدن به روی سرم کشیده شد و خاله ام آن را باز هم به سرم کشیدن؛به شدت اشک می ریختم و می گفتم یعنی امام رضا بنده های گناهکار خدا رو می بخشه؟!
بعد از خروج خادمان با پدرم به سمت آن روحانی رفتم و ازش خواستم شالی که گردنش بود و روی آن نوشته بود خادم امام رضا رو بهم بده،اما گفت این شال مال من نیست وگرنه حتما می دادم اما این عطر حرم امام رضاست و کلی دعا خواندم و در آن دمیدم،و به کف دستم زد...
آن ها رفتن به سمت مقصدی دیگر...
امام رضا بهترین و هیجان انگیز ترین کاری رو با من کرد که هیچکس تا به امروز نکرده است!
میلاد با سعادت آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام پیشاپیش مبارک